چنانکه در شماره پیش، در مقالهای تحت همین عنوان، گفتیم، پل نویا، شرقشناس نامدار فرانسوی، بر آن است که اهل تصوّف زبان اصیلی به وجود آوردهاند که در حقیقت زبان تجربه عرفانی است، و این زبان به دو نوع زبان«عبارت»و «اشارت»تقسیم میشود.زبان عبارت زبانی است روشن که همگان آن را درمییابند، ولی زبان اشارت زبانی در سطح بلند رمز است و روی سخن آن تنها با کسانی است که میتوانند رمز آن را بگشایند.این زبان حاصل زندگی عرفانی و مبتنی بر تأمّل در قرآن است.از این رو برای تحقیق در آن باید به سرچشمهها بازگشت و تفسیرهای آغازین قرآن را بررسی کرد.نویا در میان قدیمترین تفسیرهای قرآن تفسیر مقاتل بن سلیمان را برای بررسی برمیگزیند و آن را موضوع نخستین فصل کتاب خود، یعنی کتاب موسوم به تفسیر قرآن و زبان عرفانی، قرار میدهد.بخش نخست این فصل را که بحثی در همین معانی و اشارهای به روشهای لفظی و تاریخی و استعاری مقاتل در تفسیر قرآن بود در شماره پیش منتشر کردیم.در اینجا بخش دوم آن را از نظر خوانندگان میگذرانیم.
اکنون میپردازیم به دو بخش اصلی که تخیّل مقاتل را به خود جلب میکند و به عقیده او همراه با احکام شرعی، تار و پود وحی قرآنی را تشکیل میدهد؛این دو بخش یکی گزارشهای پیشینیان است و دیگری وقایع اخروی.
مقصود از«گزارشهای پیشینیان»تاریخ روزگار گذشته نیست، بلکه یادآوری دخالتهای الهی در جهان با فرستادن پیامبران است که رسالت آنها دعوت خلق به پرستش اللّه، خدای یگانه و حقیقی، بوده است.اعم از اینکه اینها خود نصوص قرآنی باشد، یا قصص الانبیاء بیشماری که مفسّران یا تخیّل عامّه بر آنچه قبلا در قرآن بوده است افزودهاند، تذکر یک نکته کلّی درباره روحیهای که ملهم همه این نوشتههاست ضرورت دارد.ذهن مسلمان طبیعة غیر تاریخی میاندیشد و متمایل به اسطوره است، چه پرورده مکتب قرآن است، از این رو وقایع گذشته را تا اندازهای به شیوهای که مثلا انجیلهای آپو کریف روایات انجیلی را حکایت میکنند باز میگوید.مراد ما از این سخن آن است که وقتی که ذهن مسلمان واقعهای بر گرفته، مثلا، از کتاب مقدّس یا از سیره نگاری بهودی-مسیحی را حکایت میکند، در بیشتر موارد نمیتواند در آن تصرّف نکند و جزئیات افسانهای به آن نیامیزد و جهتی مغیّر معنی آن به آن ندهد.از آن گذشته، غالبا واقعه تاریخی، در گذار از یک حلقه اسنادی به حلقه دیگر، اندک اندک رنگ میبازد، تا آنجا که سرانجام ذهن اسلامی از آن فقط خاطرههای مبهم، غرق در گزارشی اسطوره گونه، را ناه میدارد.مثالی مقصود ما را از این مدّعا روشن خواهد کرد.
قرآن در اشاره به گزارش انجیلها در باره شام آخر و«تکثیر نانها»در عباراتی پوشیده و کنایی ذکر واقعهای از زندگی عیسی(ع)را میآورد که با آنچه در انجیلها در این باره آمده است تنها پیوند دوری دارد، زیرا برای قرآن موضوع عبارت از حرکت تاریخیی که عیسی انجام داده است نیست، بلکه این واقعه آیتی است از دخالت خدا میان عیسی و حواریان او (اذ قال الحواریّون یا عیسی ابن مریم هل یستطیع ربّک ان ینزّل علینا مائدة من السماء قال التّقو اللّه ان کنتم مؤمنین.قالوا نرید ان نأکل منها و تطمئنّ قلوبنا و نعلم ان قد صدقتنا و نکون علیها من الشّاهدین. قال عیسی بن مریم اللّهم ربّنا انزل علینا مائدة من السّماء تکون لنا عیدا لاوّلنا و اخرنا و ایة منک و ارزقنا و انت خیر الرّازقین.قال اللّه انّی منزّلها علیکم فمن یکفر بعد منکم فانّی اعذّبه عذابا لا اعذّبه احدا من العالمین(مائده، 112 تا 115).در واقع قرآن خبر میدهد که روزی حواریان عیسی(ع) از او مائدهای آسمانی میخواهند تا دلشان آرام بگیر و یقین کنند که عیسی حقیقت را به آنها میآموزد.
نویسنده نسخه خطّی 8049 موزه بریتانیا، که از پیروان مکتب کرامی است، میگوید: حواریان ممکن است به دو سبب درخواست مائده آسمانی کرده باشند؛یا به این سبب که میخواستند«این[معجزه]را از عیسی ببینند»، همان گونه که ابراهیم زنده شدن مردگان را خواست ببیند؛یا به این سبب که هنوز ندیده بودند که او مرده زنده میکند و پرنده میآفریند و معجزههای دیگر از او سر میزند.همین نویسنده میگوید:این نیز ممکن است که چون عیسی به شاگردان خود خبر داد که خدا آنها را برگزیدهو به مقام رسولان فرستاده خود بر کشیده است، آنها از او خواستند تا«نشانه»ای از حقیقت سخن خود را به آنها ارائه دهد.
میبینیم که تا چه اندازه معنی حرکت مسیح تغییر یافته است؛در انجلیلها، عیسی از روی ترحم بر چمعیت گرسنه، نانها را تکثیر میکند، ولی در اینجا مائده آسمانی به صورت حجّتی در برابر حواریان به کار میرود.از قول حسن بصری آوردهاند که:خدا وعده میدهد که مائده را به شرط آن میفرستد که حواریان را، اگر[از آن پس]به آن ایمان نیاورند غذاب کند، و آنها در پاسخ گفتند که به مائده نیازی ندارند.
اگر ما شرح این واقعه را در تفسیر مفسّران قدیمتر دنبال کنیم، میبینیم که این مفسران در باب کیفیت این مائده، که«خدا بر عیسی شاگردانش نازل فرمود»، آشکارا از مسیحیان استطلاع کردهاند.با این همه، و به رغمین کوشش برای آگاهی از حقیقت واقعه، تار و پود آن در بافت گزارش افسانهای، که حتی با روایت قرآن مطابقت ندارد، محو شده است. 52 قتاده حدیثی نقل میکند که به موجب آن گویا پیغمبر(ص)فرموده است:مائده(-خوان طعام)پر از نان و گوشت فرو فرستاده شد. 53 در حقیقت، حواریان از عیسی مائدهای خواستند که هر چه از آن بخورند تمام نشود.عیسی به آنها گفت:نین خواهم کرد 54 و مائدهنزد شما خواهد ماند، به شرط آنکه چیزی از آن نربایید و خیانت نکنید. 55 ولی هنوز یک روز نگذشته بود که آنها خیانت کردند و مائده را ربودند.
ابن عباس صحنهای از مقدمات نازل شدن مائده را توصیف میکند:«عیسی به بنی اسرائیل گفت:سی روز روزه بگیرید، و پس از آن هر چه میخوهید از خدا درخواست کنید:خدا آن را به شما خواهد داد!از این رو، آنها سی روز روزه گرفتند، و چون این کار پایان یافت، به عیسی گفتند:وقتی که ما برای کسی کار میکنیم، همینکه کار پایان یافت، او به ما طعامی میدهد؛اینکه ما روزه گرفتیم و گرسنهایم، از خدا درخواست کن که مائدهای از آسمان برای ما بفرستد.عیسی خود را در پلاسی پوشاند و در خاکستر نشست؛سپس تضرعکنان گفت:ربّنا انزل علینا مائدة من السماء(مائده، 114).آن گاه فرشتگانی آمدند با مائدهای که در آن هفت گرده نان و هفت ماهی بود، و آن را پیش آنها نهادند.آنها همه تا آخرین کس از آن مائده خوردند. 65
قتاده بیشتر به میوههای بهشتی و«منّ»ی که به یهودیان ارزانی شد نظر دارد و میگوید:
«مائدهای بود که از آسمان فرود آمد حامل میوههایی از بهشت.مائده هر صبح و شام بر آنها، در هر جا که بودند، فرمود میآمد، مانند منّ و سلواهایی که بر بنی اسرائیل فرود میآمد.»
وهب بن منبّه اشارهای به«تکثر نانها»دارد، ولی بهترین آگاهیها را در این باره مقاتل میدهد با این همه، در او نیز اگر تأثیر منابع مسیحی آشکار است، نحوه خاصی هم که ذهن مسلمان اطّلاعات مأخوذ از خارج را میگیرد و دگرگون میکند آشکار است.اگر رویات انجیلی معجزه«تکثیر نانها»را در سراسر یک روز تمام به صورت واقعهای تاریخی عاری از هر گونه صحنهآرایی خیالی توصیف میکند، مقاتل، راهی معکوس آن میپیماید و تاریخ را به روایتی افسانه آمیز و خیال انگیز تغییر شکل میدهد.
«مردمانی که بیرون آمدند و در راه مائده طلب کردند پنج هزار تن بودند.آنها بودند که با حواریان خواستار مائده شدند...و مائده روز یکشنبه فرود آمد...مائده از آسمان حامل ماهیهای تازه، نان تنک(رقاق)و خرما بود.گویند که عیسی به یاران خود که در چمنی سبز و خرم نشسته بودند گفت:آیا در میان شما کسی چیزی با خود دارد؟شمعون پیش آمد با دو ماهی کوچک و پنج گرده نان؛یکی دیگر شراب آورد، و عیسی نانها را گرفت و آنها را خرد کرد و در دو نیمه مرتب نمود...سپس وضو ساخت و دو رکعت نماز به جای آورد و از خدا خواست که حاجت یارانش را روا کند.همان دم مردمان چشم گشودند و دیدند که آن غذا بسیار شد و تا زانوان آنها بالا آمد.عیسی به مردم گفت:بخورید و نام خدا را ذکر کنید، ولی چیزی با خود نبرید.به آنها دستور داد که به صورت دایره دایره بنشینند، و آنها نشستند و غذا خوردند و سیر شدند.مردمان پنج هزار تن بودند، شب بود و آن روز، روز یکشنبه بود.عیسی به بانگ بلند از آنها پرسید:آیا خوردید؟همه در جواب گفتند:آری!گفت:هیچ چیزی با خود نبرید!و آنها پاسخ دادند:هیچ چیز با خود نخواهیم برد.آن گاه ماندههای غذا را جمع کردند و در سبدها ریختند؛بیست و چهار سبد بر آمد.آنها سخن عیسی را باور کردند و به او ایمان آوردند»(برگ 104 الف).
در متنهایی که در بالا آوردیم ردّ پای منابع یهودی-مسیحی آشکارا دیده میشود.و اما در مورد مسئله اقتباسهایی که اسلام از جهان بیرون خود کرده است باید گفت که محقاقن توجه خود را بیش از حدّ بر صرف اقتباسها، که اهمیت انها را یا زیاد یا کم جلوه دادهاند، متمرکز کردهاند، و از این نکته غافل ماندهاند که مهمترین مسئله تحلیل این معنی است که ذهن مسلمانان با این اقتباسها چگونه رفتار میکند و چگونه آنها را در خود جذب میکند.مطالعه یک مورد خاص نشان داد که چگونه مفسران اسلامی عناصر مأخوذ از روایات مسیحی را به شیوه، توان گفت، رؤیایی از اسطورهای خود باز اندیشی میکنند.در حقیقت، گویی آگاهی حاصل از خارج با حافظه اینجهانی و عینی ضبط نشده است، بلکه از طریق نوعی شبه خاطره زنده مانده است، شبه خاطرهای که، مانند آنچه در رؤیا میبینیم، عناصر پراکندهای را به ذهن نویسنده میآورد و نویسنده آنها را در روایتی به هم میآمیزد و مهری کاملا اسلامی بر آن میزند.و این کاری است که مقاتل میکند؛تخیّل مقاتل تصویرهایی از روایت انجیلی را که احتمالا از طریق شفاهی دریافته است ضبط کرده است، و روایت خود را بر اساس این تصویرها میسازد.تصویرها را به آسانی میتوان باز نشاخت.اینها عبارت است از شمار پنج هزار تن مردم، جمعیتی که در راه است، چمن سبز و خرم، روز یکشنبه، نان و ماهی و شراب، شمعون، رئیس حواریان، خرد کردن نانها، دایرهوار نشستن مردمان، تکثیر نانها و بالاخره باقیمانده غذاها که آنها را در سبدهایی جمع میکنند.همه این تصویرها متعلق به روایات مسیحی است، ولی بعضی از آنها متفاوت با شرح مربوط به تکیر نانهاست(شراب، روز یکشنبه، شمعون)؛بقیه بعضی از نخستین و بعضی از دومین تکثیر نانها گرفته شده است. 57
بر این تصویرهای مسیحی تصویرهای دیگری افزودهمیشود که اختصاصا اسلامی است، از قبیل اینکه عیسی، پیش از خواندن دو رکعت نماز، وضو میگیرد و مانند یک مسلمان به درگاه خدا دعا میکند.
بیگمان نباید در اینجا از عدم صحّت تاریخی یا عدم رعایت عینیت سخن گفت.موضوع سخن ما در اینجا تولّد نوعی زبان است که از طریق آن، ذهن تصویر آفرین و مسلمان قوانین و مفاهیمی خاص خود به وجود میآورد.واقعیت این است که این ذهن عمدة در تأمل درباره آنچه مقاتل«گزارشهای پیشینیان»مینامد، یعنی تفکر درباره انبیاء، آن گونه که در قرآن توصیف شدهاند، پروروده شده است.این تفکر نه بر اساس قوانین عینی، بلکه بر اساس قوانین حاکم بر عالم خیال نشو ونما یافته است.
قصد ما این نیست که همه انبیایی را که مقاتل در تفسیر خود به آنها برم خورد از مدّ نظر بگذرانیم.چون هدف ما مطالعه تولّد تفسیر نمادی در اسلام اولیه است، ناگزیر به چند شخصیت نبوی قدر اوّل که سوه بودن آنها نقشی قطعی در پروردگی زبان عرفانی خواهد داشت اکتفا خواهیم کرد:این انبیاء عبارتند از آمد(ع)، ابراهیم(ع)، موسی(ع)و محمّد(ص).ممکن است بعضی تعجب کنند که چرا در این فهرست از عیسی(ع)نام برده نشده است.هر چند بیم آن میرود که برخلاف حقایق شایع سخن گفته باشیم، ولی باید قبول کنیم که شخصیت عیسی، در مقایسه با دیگر انبیاء، جای اندکی در هان خیال مفسران مسلمان دارد، و این حکم نه تنها در تفسیری مانند تفسیر قاتل، بلکه حتی در تفسیر عرفانیی مانند تفسیر سلمی نیز صادق است.این ملاحظهای است که حتی خود ما را هم به تعجب انداخته است، ولی از ذکر آن گزیر نیست.در قرآن، آیاتی که در آنها از عیسی سخن رفته است بیش از آن جنبه اعتقادی و جدالی دارد که ملهم تخیّل و تفکّر صرفا روحانی باشد.این به معنی غیبت شخصیت عیسی در تأمل اسلامی-مخصوصا پس از ابن عربی-نیست، بلکه مقصود این است که از عیسی بیشتر در رسالههای کلامی یا جدالی ضد مسیحی سخن به میان آمده است تا در تفسیرهای استعاری یا عرفانی درباره قرآن.
1.آدم شخصیتی است هم کیهانی(cosmique)و هم نبوی.سرگذشت او حتی پیش از خلقتش آغاز میشود که و غرق در افسانههای مربوط به فرشتگان و جنّیان است.مقاتل درباره این پرسش قرآن که میفرماید:هل اتی علی الإنسان حین من الدّهر لم یکن شیئا مذکورا(آیا بر انسان مدتی از زمان گذشت که او در آن چیزی درخور ذکر نبود؟، انسان، 12)خاطر نشان میکند که این آیه شاید بر ضدّ یهودیانی نازل شده باشد که میگفتند آدم همزمان با خلق آسمانها و زمین آفریده شده است:مدتی از زمان که در آن انسان چیزی در خور ذکر نبود بیست و یک هزار سالی است که میان لحظه آفرینش جهان هستی و لحظه آفرینش آدم گذشته است.در آن زمان، در زمین جنّیان و در آسمانها فرشتگان میزیستند.ولی جنّیان سر از فرمان خدا پیچیدند و میان خود جنگ و ستیر کردند، و خدا طایفهای از فرشتگان را که ابلیس، موسوم به حارث، نیز در میان آنان بود به جنگ حنّیان فرستاد؛جنّیان از زمین رانده و در ظلمات، پشت کوهی که خورشید در آن غروب میکند، افکنده شدند؛به جای آنها ابلیس و لشکریانش در زمین سکنی گزیدند، آن را از آلودگیها پاک کردند و مدتی از زمان خدای را پرستیدند.خداوند چون خواست آدم را بیافریند، چنانکه در قرآن آمده است، قصد خود را بر این فرشتگان چنین آشکار کرد کهانّی جاعل فی الارض خلیفة(بقره، 30).امّا این سخن ابلیس و پیروانش را خوش نیامد، زیرا آنها تن آسانترین فرشتگان بودند و نمیخواستند زمین را، که در آن تکالیف دینیشان سبکتر از تکالیفی بود که در آسمان بر عهده داشتند، ترک گویند. ولی خدا به جبرئیل فرمود تا گلی برایش بیاورد، و جبرئیل فرود آمد و زیر خانه کعبه 58 خاکی به رنگ سفید و سرخ و سیاه برداشت و آن را به آب آغشت و گذاشت تا یکچند بماند، به قسمی که روی آن خاکی گرم شد و زیر آن خاکی سوزان.خدا آدم را با این گل آفرید، که ترکیبش، به قول مقاتل، نشان میدهد که چرا اعقاب آدم بعضی سفیدند، بعضی سرخ و بعضی سیاه.همچنین، بنابر حدیثی، از خاک گرم اعقاب دست راست، یعنی برگزیدگان پدید آمدند، و از خاک سوزان اعقاب دست چپ یا رانده شدگان از درگاه خدا.
روشن است که این دو اندیشه اخیر منشأ داستان خیالی درباره آفرینش جسم آدم است. وجدان اسلامی، برای توجیه تنوّع نژادها از یک سو، و سرنوشت متفاوت کسانی که از بدو تولّد برگزیده یا رانده شده گفته شدهاند از سوی دیگر، بهاستعارههایی اسطورهای توسل میجوید که میتوان در آنها تذکارهایی از تعالیم مسیحی درباره گناه نخستین را مشاهده کرد. اسلام، حتی با آنکه قرآن ذکر واقعه سقوط آدم را میآورد، مع الوصف، از جهت اعتقادی، اندیشه گناه نخستین را به عنوان مبدأ تعیین سرنوشت آدمی قبول ندارد.ولی از طریق حکم ازلی مبنی بر برگزیدن بعضی بر بعضی دیگر و برای توجیه این حکم متوسل به استعاراتی میشود که مسئولیت انسان اولیه را در سرنوشت آیندگان در خود نهفته دارد.ما قبلا به نماد ذرّاتی که از پهلوی آدم خارج میشوند و به وحدانیّت خداوند گواهی میدهند اشاره کردیم. این استعارات متفاوت نشانه وجود جریانات متفاوتی در روایات است که در نزد فسران با یکدیگر تلاقی مییابند:یک جریان طبیعت گرایانه(naturiste)که ارتباط آدم با فرزندانش را در سطی صرفا زیست شناختی جای میدهد، و یک جریان مذهبی که اصلاشتراک سرنوشت آدم و اعقابش را در شهادت یا اعلان ایمان(profession de foi)میداند.
نفخه روح در جسم دم نیز موجب پدید آمدن داستانی اسطورهای شده است که مقاتل معنی آن را برای ما باز میگیود.وقتی که خدا به روح فمران میدهد که در تن آدم در آید 59 ، روح از اینکه در جسمی تیره در آید اکراه دارد، و تنها به اجبار خدا و برخلاف میل خویش است که در آن داخل میشود.مقاتل تذکّر میدهد که روح، به هنگام مرگ نیز، برخلاف میل خویش از تن جدا میشود.
روح از سر دم وارد میشود، تن را وارسی میکند، تا پاها پایین میرود و چون راه بیرون شوی نمییابد، به سرباز میگردد و از راه منخرین بیرون میرود، وهمین سبب عطسه آدم میشود.آن گاه آدم میگوید:الحمد للّه، سپاس خدای راست، و این نخستین سخنی است که آدم بر زبان میآورد.سپس خدا بر معنی این نخستین سخن تأکید میفرماید و به آدم پاسخ میدهد:«رحمت خدای بر تو!من تو را آفریدم تا در ستایش من تسبیح بگویی و مرا تقدیس کنی»آن گاه مقاتل میگوید:با این کلمات، رحمت خدا بر غضب او تقدم یافت، و به همین سبب است که وقتی که آدم گناه میکند او را میبخشاید.فتلّقی ادم من ربّه کلمات(بقره، 37)، یعنی کلمات بخشایش و رحمت.
همچنین باید، برای مقصود خود، از داستان قرآنی درباره آدم، آیه مشهورو علّمآدم الأسماء کلّها(بقره، 31)را در خاطر نگاه داریم، آیهای که نحویان و متکلّمان و عارفان با تکیه بر آن آدم را نوعی فوق انسان میدانند که خداوند موهبت علم به همه چیز را به او اعطا فرموده بود. 60 مقاتل فقط میگوید که خدا جانوران روی زمین و پرندگان آسمان را به آدم عرضه کرد و نام آنها را به او آموخت، که به این ترتیب چیزی بر آنچه در قرآن آمده است نمیافزاید و نشان میدهد که در آن زمان هنوز اندیشه مسلمانان شروع به شرح و بسط ددن به این آیه نکرده بود.به نظر میآید که نخست نحویان بودند که به آن توجّه کردند:کسانی از میان آنها که معتقد به منشأ وحیانی زبان بودند بیدرنگ به این آیه به عنوان تأیید قرآنی بر نظریّه خود توسّل جستند و گفتند:نامهایی که خداوند به آدم آموخت جز خود زبان چه میتواند باشد؟
ولی، در عوض، آیهای که از نخستین آبستنی حوّا سخن میگوید(اعراف، 189)در تفسیر مقاتل داستانی را به همراه میآورد که در آن تخیّل میکوشد تا از طریق استعارههای اسطورهای تشویش نخستین زنی را که نخستین بار بالیدن زندگی را در درون خود احساس میکند نشان دهد.نخستین زوج انسانی که خدا آنها را از بهشت رانده است و اینک خود را در جهانی ناسازگار تنها مییابند، از قوای شرّ ساکن طبیعت احساس بیم میکنند.ابلیس در کمین آنها بود، و چون حوّا آبستن شد، حملت حملا خفیفا فمرّت به(به باری سبک باردار شد و یکچند بر آن بر آمد، اعراف، 189)، ناگها به شکل انسانی به نام حرث 61 نزد او آمد و گفت: «ای حوّا، آنچه در شکم داری شاید جانوری باشد!»حوّا پاسخ داد:«نمیدانم.»و ابلیس رفت.ولی فلمّا اثقلت(چون سنگین بار شد)، ابلیس، همچنان در همان شکل دوباره نزد او آمد و پرسید:«حوّا، چه احساس میکنی؟»چون نخستین القاء او تأثیر خود را در روحش بخشیده بود، پاسخ داد:«میترسم در شکمم همان چیزی باشد که تو مرا از آن ترساندی، زیرا وقتی که نشستهام، دیگر نمیتوانم برخیزم!»ابلیس گفت:«ببینم، اگر من از خدا درخواست کنم که آنچه را در شکم داری یک موجود انسانی، مانند آدم و خودت، کند، آیا او را بهنام من خواهی نامید؟»حوا پذیرفت و نزد آدم رفت و ماوقع را به او باز گفت و هر دو پروردگار خود را خواندند و گفتن:لئن اتینا صلاحا لنکوننّ من الشّاکرین(اگر ما را فرزند صالحی عطا فرمایی از سپاسگزاران تو خواهیم بود، اعراف، 189).ولی وقتی که خدا چنین فرزندی به آنها عطا فرمود، ابلیس بار دیگر نزد حوّا آمد، و این بار برای وامخواهی.حوّا پرسید:«نامت چیست؟» ابلیس به دروغ گفت:«عبد الحرث»، و حوّا پسر خود را به این نام نامید.بدین گونه، نخستین کودکی که به دنیا آمد«بنده شیطان»نامیده شد، و مقاتل نتیجه میگیرد که به همین سبب بود که خداوند افزود:فلمّا آتیهما جعلا له شرکاء فیما آتیهما(و چون او به آنها فرزندی صالح عطا کرد، ایشان برای او در آنچه به آنها عطا کرده بود قائل به انبازانی شدند، اعراف، 190).
2.ما در اینجا در مورد شخصیت ابراهیم(ع)زیاد درنگ نخواهیم کرد، هر چند او در قرآن مقامی اساسی دارد.تفسیر مقاتل چندان فراتر از آنچه قبلا با تفصیل بسیار در داستانهای قرآن درباره ابراهیم پرداخته شده است نمیرود.اگر به بازگویی آنها بپردازیم، لارم به تشریح همه تعالیم قرآن درباره این شخصیت توراتی کشانده میشویم، و این هدف ما در اینجا نیست؛خاصّه آنکه پیش از این در این باب تحقیق کردهاند. 62
اما وضع موسی(ع)که در ادیان سه گانه توحیدی و در همه اعصار ملهم غنیترین موضوعات استعاری در تفاسیر روحانی بوده، با وضع ابراهیم متفاوت است.تفسیر مقاتل نشان میدهد که داستانهای قرآنی مربوط به موسی بسیار زود تفسیر اسلامی را متوجه تأمّلی در تجربه مذهبی به عنوان آغاز بر قراری ارتباط با خدا کرده است-به وجهی که، چندی بعد، موسی در نزد صوفیان به صورت نخستین نمونه عارفی در میآید که به ورود در سرّ خدا فرا خوانده شده است.
قرآن میان تجربه سمعی و تجربه بصری فرقی بسیار آشکار مینهد.این فرق در جهتگیری تحلیلهای که صوفیان از تجارب خود میکنند قطعیت مییابد:خدا را میتوان شنید، ولی نمیتوان دید.و اینجا مسئلهای پیش میآید که متکلّمان و صوفیان پیوسته بر سر آن باز گشتهاند:آیا خدا در ذات خود نادیدنی است، یا تنها در این جهان است که انسان نمیتواند او را ببیند؟شهود قاطعی هم که اسلام از ارزش روح القدسی کلام خدا دارد از همین جا نشأت مییابد.
در تفسیر آیه 75 سوره بقره(افتطمعون ان یؤمنوا الکن و قد کان فریق منهم یسمعون کلام اللّه ثمّ یحرّفونه من بعد ما عقلوه و هم یعلمون)است که مقاتل نخستین بار تجربه مذهبی شنیدن کلام خدا را توصیف میکند، و برای این کار به اطلاعات تورات مراجعه میکند و آنها را به شیوه معمول خود که در بالا از آن سخن گفتمی در تفسیر خود میآورد.قرآن درباره یهودیان میگوید «که گروهی از آنان کلام خدا را میشنیدند، و سپس، با آنکه آن را در مییافتند، تحریفش میکردند»(همچنین نگاه کنید به آیه 153 سوره نساء).مقاتل توضیح میدهد که این گروه عبارتند از هفتاد تن برگزیده موسی که روزی به او گفتند:ارنا اللّه جهرا(خدا را رو در رو به ما بنمای، نسء، 153)، ولی خدا این توقّع آنها را با مرگ کیفر داد، و این نشان میدهد که رؤیت خدا خواستی است بیرون از حدّ آدمی، زیرا صرف آرزوی دیدار خدا مستوجب کیفر مرگ است.موسی چون تنها و بیمشاور شد، تضرع کنان به درگاه خدا گریست و خدا آنها را به زندگی باز گرداند.آن گاه آن هفتاد تن از کیفر خود عبرت گرفتند و به موسی گفتند:«ما اکنون دریافتیم که تو پروردگارت را ندیدهای و تنها ندای او را شنیدهای:پس ندای او را به ما بشنوان.»موسی پاسخ داد:«این کار ممکن است، و رو به درگاه خدا آورد و گفت:«پروردگارا، این بندگانت، فرزندان اسرائیل، میخواهند که کلام تو را بشنوند.»همان گونه که در تورات آمده است، خدا به موسی پاسخ داد:«هر که میخواهد کلام مرا بشنود، باید سه روز به زنان نزدیکی نکند.روز سوم خود را بشوید و رخت نو بپوشد، سپس نزدیک کوه بیاید تا کلام مرا بشنود.»چون آنها نزدیک کوه رسیدند، موسی به آنها چنین سفارش کرد:«وقتی که دیدید ابر غلیظ فرود میآید، وقتی که نوری را مشاهده کردیدو صدایی شنیدید، در برابر پرودگارتان سجده کنید و دقت کنید تا دریابید که فرمانهای او چیست.»آن گاه ابر غلیظ آمد و میان آنها و موسی ایستاد، آنها نوری دیدند و صدایی مانند صدای شیپور شنیدند میگفت:«منم پروردگار شما، خدایی حیّ و مراقب.منم که شما را با دستی بلند و بازویی توانان از زمین مصر بیرون آوردم:جز من خدایی مپرستید، هیچ شریکی بر من میگیرید، و هیچ تمثالی از من مسازید.شما نمیتوانید مرا ببینید، تنها میتوانید سخن مرا بشنوید.»بس که کلام خدا خوف انگیز بود، آنها به شنیدن آن از هوش رفتند.چون به هوش آمدند، به موسی فتند:«ما نمیتوانیم کلام پروردگارمان را بشنویم.تو میان او و ما میباش:او با تو سخن بگوید، آن گاه تو سخنان او را برای ما بازگو.»چون فرمانهای پروردگار پایان یافت، ابر غلیظ برخاست، و صدا محو شد.
ما این متن را از آن رو به تفصیل نقل کردیم که از چندین جهت جالب توجّه است.این بیگمان یکی از کهنترین توصیفات اسلامی درباره تجربهای دینی از تجلّی خداست.این توصیف تقریبا لفظ به لفظ از تورات گرفته شده است و از این بابت شایان دقت است.با توجه به مهری که ذهن مسلمان بر مأخوذات خود از خارج میزند، این متن نشان میدهد که کسانی چون مقاتل هیچ پروایی ندارند از اینکه معنی قرآن را با پرتوهای خارج از اسلام روشن کنند، و باب استفاده از هر اطّلاعی را(صرف نظر از منبع آن)که بتواند به آنها در فهم این متن مقدّس یاری کند گشاده نگاه میدارند.البته همواره چنین نخواهد ماند، زیرا، چندی بعد، مفسّران اسلامی از محدوده قرآن بیرون نخواهند آمد و از چشم انداختن به خارج به عنوان خطری که وفاداری آنها را به نصّ قرآن تهدید میکند امتناع خواهند کرد.
در حقیقت، چشم انداختن به خارج از آن رو وفاداری به نصّ قرآن را تهدید میکند که این کار به معنی روی گرداندن از نصّ و روی آرودن به روح در مجلای دیگر آن است.مقاتل با تفسیر قرآن در پرتو کتاب مقدس همین کار را میکند، زیرا او واقعهای را که قرآن بدان اشاره میکند با دید تازهای میبیند.در حالی که قرآن از میل یهودیان به دیدن خدا یا سخن گفتن با او تنها برای تأکید بر کیفر آنها، به سبب توقعشان یا بیایمانیشان به کلام خدا، یاد میکند. مقاتل تجربه قوم یهود در تلاقی شفاهی با خدا را برای نشان دادن خود این تجربه توصیف میکند.و آن را با همان روح کتاب مقدّس، یعنی به عنوان واقعهای مربوط به تجلّی خدا (evenement epiphanique)توصیف میکند که در آن ده فرمان یا احکام عشره بر قوم اسرائیل نازل میشود، احکامی که مقاتل تنها بخشی از آنها را میآورد.بنابراین، مقاتل از محدوده اشاره قرآن بیرون میآید و به کمک کتاب مقدس واقعه طور سینا را در پرتوی دیگر میخواند، و همین غنایی به تفسیر قرآن او میبخشد.
و امّا باز گردیم و مستقیمتر به نمونهواری(exemplarite)شخصیت نبوی موسی نگاه کنیم که پارهای از خصوصیات او را در همین متنی که تحلیل کردیم میبینیم.سه واقعه از سرگذشت او بیش از همه توجه تفسیر اسلامی را به خود مشغول داشته است:بوته سوزان یا آتش موسی(buisson ardent)، تجلّی خدا بر او در کوه طور و واقعه مربوط به بنده خدا )«عبدا من عبادی»)که روایات او را همان خضر میدانند.صوفیان در دو واقعه نخست تأمّل فراوان خواهند کرد 63 ، ولی مقاتل آنها را به اختصار تفسیر میکند و چندان چیزی بر اطّلاعی که متن قرآنی میدهد نمیافزاید.در مورد آتش موسی میگوید آتشی که موسی دید نور پروردگار بود، و اینکه ندا از او خواست که پای افزار خود را بیرون کند نه بدان سبب بود که آنجا مکان مقدّسی بود، بلکه بدان سبب بود که تجلّی خدا آنجا را مقدّس کرده بود.فرشتگان آتش را در میان گرفته بودند و موسی صدای آنها را میشنید که خدای را نیایش میکردند؛ یکی از آنها نزد موسی آمد تا او را به پذیرفتن رسالتی که خدا به او میسپرد ترغیب کند، رسالتی که، به گفته فرشته، جبرئیل و میگائیل و اسرافیل از قبول آن پای پس کشیده بودند (طه، 24 و 25).
تجلی خدا در کوه طور را هم تقاتل به اختصار بسیار تفسیر کرده است، ولی تفسیر او چند نکته توضیحی جالب توه در بر دارد.وقتی که موسی کلام پرودگار خود را شنید، آن را بسیار دلاویز یافت و همین دلاویزی بود که شوق دیدن خدا را در او برانگیخت:ربّ ارنی انظر الیک(اعراف، 143).خدا خواهش موسی را ردّ نمیکند، ولی تمثیلی زنده پیش روی او میگذارد که در آن رمز محال بودن رؤیت خدا نهفته است:میان تو و خود«علم»ی استوارتر از تو میگذارم، یعنی کوه را:فان استقرّ فسوف ترینی(اگر کوه استوار بر جای ماند، تو مرا خواهی دید)، وگرنه تو نیز مانند کوه مرا نخواهی دید.ولیفلمّا تجلی ربّه للجبل جعله جعله دکّا (چون پروردگارش بر کوه تجلّی کرد، آن را خرد کرد)، مقاتل میگوید:آن را به شش پاره کرد، سه پاره از آنها به مکّه افتاد و سه پاره به مدینه.به دیدن کوه خرّ موسی صعقا(موسی بیهوش بر زمین افتاد)، یعنی مرد، مانند هفتاد تنی که خواستند خدا را ببینند.قلمّا افاق(و چون به هوش آمد):یعنی چون روح به تنش باز گردانده شد، موسی از اینکه چنین چیزی خواسته بود عذر خواست و گفت:انا اوّل المؤمنین(من نخستین مؤمنانم)، یعنی من نخستین کس از مردمانیام کهایمان دارند به اینکه تو را نمیتوان در این جهان دید.
چنانکه میبینیم، مقاتل کلمه صعقا را به معنی لفظی آن، که در اهای دیگر قرآن آمده است، میگیرد، یعنی اینکه، به اعتقاد او، موسی به دیدن خرد شدن کوه از پای افتاد و مرد. ابن عبّاس، چنانکه از او روایت میکنند 64 ، صعقا را مغشیا علیه، یعنی بیهوش، ترجمه میکرد، ولی وهب و قتاده آن را مانند مقاتل ترجمه میکردند.وهب میگوید که موسی پیش از آنکه «بیهوش بر زمین افتد»، همه مراتب آسمانی، از آسمن اوّل گرفته تا آسمان هفتم، از برابر او گذشتند:بعضی موسی را، به سبب این جسارت بیحد او که خواسته است خدا را ببیند، سرزنش میکنند؛بعضی با منظره وحشتناک خود بیم و هراس در دل او میافکنند؛و بالاخره بعضی نیز با صداهای دلربایی قدّیس نامیرا(agios athanatos)برایش میخوانند.آنگاه موسی میگوید:«خدایا، من ایمان دارم که تو پروردگار منی و یقین دارم که هیچ کس نمیتواند تو را ببیند و زنده بماند.اگر دیدن فرشتگانت دلها را چنین میرباید، چه بس عظیمتری تو!»
از تفسیر مقاتل درباره واقعه طور بجاست که تفسیر کلمه کلامی در آیه 144 اعراف را نیز بیاوریم:قال یا موسی انّی اصطفیتک علی الناس برسالاتی و بکلامی، که بیگمان معنی آن این است که دو عنایتی که نشانه برگزیدن موسی است، یکی رسالت او نزد فرعوت است و دیگری سخن گفتن خدا با اوست.ولی مقاتل دوبار تصریح میکند که این کلام«من غیر وحی»به موسی رسید.معلوم نیست که مقصود او از آن چیست.تعبیر آن چندان روشن نیست.کلام غیر وحی کدام است، و در مقابل چه نوع کلامی به کار رفته است؟شاید بتوان در تفسیر آیه 51 سوره شوری، که در آن قرآن تعریفی اجمالی از ارههای ارتباط خدا با انسان به دست میدهد، پاسخی یافت:و ما کان لبشر ان یکلّمه اللّه الاّ وحیا او من وراء حاب او یرسل رسولا(به هیچ بشری این امکان داده نشدهاست که خدا جز به وحی یا از وراء پرده یا با فرستادن فرشتهای با او سخن گوید).مقاتل این آیه را، با جای دادن در متن تاریخیش، چنین تفسیر میکند:«یهودیان به محمد(ص)گفتند:اگر راست میگویی، چرا با خدا سخن نمیگویی و چرا او را نمیبینی، آن گونه که موسی با خدا سخن گفت و او را دید؟ما به تو ایمان نخواهیم آورد مگر وقتی که خدا با تو نیز چنین کند.خدا به آنها پاسخداد:و ما کان لبشر، الی آخر»عینی به هیچ پیامبری این امکان داده نشده است که خدا با او سخن بگوید«جز به وحی»، با شنیدن و دریافتن پیامبر، یا«از وراء پرده»، چنانکه میان او و موسی واقع شد. 65
اگر این متن را به معنی تحت اللفظی آن بگیریم، به این نتیجه میرسیم که از سه راهی که خدا با پیامبران سخن میگوید، راه دوم مربوط به موسی است و در این صورت تعبیر«من غیر وحی»به این معنی خواهد بود که خدا تنها«از وراء پرده»با موسی سخن گفته است.ولی این مشکل را حل نمیکند، زیرا موسی نیز«صدا را شنیده و دریافته است»، بنابراین، به او نیز این امکان داده شده است که خدا با او«به وحی»سخن بگوید.باید توجه داشت که پیچیدگی ناشی از خود متن قرآن است که سخن«به وحی»را در تقابل با سخن«از وراء پرده»آورده است، در حالی که شقّ اخیر نیز نوعی وحی است. 66
درباره واقعه سوم زندگی موسی-یعنی ملاقات و سفرش با مردی اسرارآمیز و ناشناس (کهف، 60 تا 82)-هم مسلمانان و هم شرقشناسان سخنان بسیار نوشتهاند.برای فهم نخستین عناصر این داستان اسطورهای، در تفکّر اسلامی، داستانی که منشأ همه داستانهایی است که بعدا درباره سفرهای عرفانی، همراه با راهنمایی روحانی، نوشته شده است، بهتر است به سرچشمههای آن باز گردیم.
مقاتل در تفسیر خود مخصوصا در اندیشه جایهای این سفر و توضیح انگیزههای آن است.در حقیقت متن قرآنی با این سخن سخت رازآمیز موسی آغاز میشود:و اذ قال موسی لفتیه لا ابرح حتّی ابلغ مجمع البحرین او امضی حقبا(و هنگامی که موسی به شاگرد خود گفت:من تا به ملتقای دو دریا نرسم از رفتن نمیآسایم، حتی اگر ناگزیر باشم که سالها راه بروم، کهف، 60).مقاتل این سخن را در متن تاریخی آن جای میدهد و چنین تفسیر میکند:«وقتی که موسی همه محتوالی تورات را فرا گرفت-و تورات توضیح همه چیز را در بر داشت-مردی از میان بنی اسرائیل از او پرسید:آیا در روی زمین کسی هست که داناتر از تو باشد؟موسی پاسخ داد:نه، هیچ یک از بندگان خدا در روی زمین داناتر از من نیست! 67 آن گاه خدا به موسی وحی کرد که یکی از بندگانش، که ساکن جزایر دریا و موسوم به خضر است، داناتر از اوست؛ پس موسی به جستجوی او بر آمد.و امّا خضر پسر عامیل، از نژاد اسرائیل بود.او را الیشع مینامیدند، زیرا دانشش«به وسعت»شش آسمان و شش زمین بود. 68 بنابراین، او دو نام داشت و شایان ذکر است که نام دوّم او نشان دهنده دانش اوست و ما را بر آن میدارد که او را با یکی از انبیاء اسرائیل، یعنی الیشع(و نه ایلیّا یا الیاهوء چنانکه بعدا خواهند گفت)، یکسان بدانیم.در مورد نام اوّل او توضیحی داده نمیشود، زیرا که این نام دقیقا عین ذات این شخصیّت و حاکی از نقش اسرارآمیز اوست.
این شخصیت در«مجمع البحرین»ساکن است، در آنجا دو رود رسّ و کرّ در آن سوی سرزمین آذربایجان به هم میپیوندند و به دریا میریزند.موسی از خدا میپرسد که چگونه میتواند به این مرد داناتر از خود برسد، و جبرئیل به او پاسخ میدهد:«ماهی نمکسودی با خود بردار و در جایی که آن را فراموش کردی، آنجا با خضر دیدار خواهی کرد»در راه، موسی شاگردش، یوشع بن نون، شب را در پناه صخرهای گذراندند، که در نزدیکی آن چشمهای، یا دقیقتر بگوییم چشمه آب حیات، واقع بود؛قطرهای از آب چشمه به ماهی خورد و ماهی جان گرفت، ماهی خود را رهانید و راه دریا پیش گرفت(آیه 63).موسی دریافت که اینجاست که باید بنده خدا را بجوید:مسیر حرکت ماهی را در دریا تعقیب کرد و سرانجام خضر را در جزیرهای در دریا یافت.مقاتل او را پشمینه پوش و در حال سجود تصویر میکند.خضر که از موهبت خواندن راز دلها[جاسوس القلوب بودن]برخوردار است، بیدرنگ به فراست در مییابد که او موسی پیامبر اسرائیل است.
حال ببینیم که به راستی این شخصیّت کیست.خداوند در قرآن درباره او میفرماید:فواجدا عبدا من عبادنا آتیناه رحمة من عندنا و علّمناه من لدنّا علما(آیه 65).مقاتل«رحمت»را به«نعمت»ترجمه میکند و میگوید که این«نعمت»همان«نبوّت»است.این نکته بسیار مهم است، زیرا، پس از آن، «علم»خضر را در مقابل«نبوّت»موسی میگذارند و بعضی از آن برتری خضر و اولیاء را بر مسوی و انبیاء نتیجه میگیرند.مقاتل بر آن است که خضر نیز نبی است، و اگر علم او برتر از علم موسی است به سبب آن نیست که او چیزی جز نبی است، بکله به سبب آن است که در میان انبیاء نی زخدا تفاوتهایی نهاده است.دلیل آن این کلام الهی در قرآن است که میفرماید:سو لقد فضّلنا بعض النّبیّین علی بعض(بعضی از انبیاء را بر بعضی دیگر برتری نهادیم، اسراء، 55).مقاتل این آیه را چنین تفسیر میکند:«خدا با بعضی از آنها سخن گفته است، بعضی را دوستان(خلیل)خود خوانده، و پرندگان و کوهها را مسخّر بعضی دیگر کرده است؛به این یک پادشاهی عظیمی ارزانی داشته و به آن یک قدرت زنده کردن مردگان و شفا بخشیدن به مفلوجان و جذامیان عطا فرموده، و آن دیگری را به آسمان برده است.هر یک ازآنها را، با دادن چیزی به او که دیگران نداده، برتری داده است.و معنی برتری نهادن بعضی بر بعضی دیگر چیزی جز این نیست.»
با این همه، باید متذکر شویم که در پایان تفسیر این داستان، مصحّح حدیثی منسوب به حذیفه(متوفّی 36/566)، از قول مقاتل آورده و در آن چهره خضری را ترسیم کرده است که تنها نبی نیست، بلکه«ولیّ»است، یعنی قدّیسی که به یمن فضایل خود بر علم دست مییابد:پیش ا زجدا شدن از یکدیگر، و پس از آخرین وصیّت متقابل به یکدیگر، موسی از راهنمای خود میپرسد:«ای پیامبر خدا!به چه سبب خدا به تو، برخلاف دیگر بندگانش، این امتیاز را عطا فرموده است که تا وقتی که خود تقاضا نکنی نمیری، و با دیده خدایی به عمق دلها بنگری؟خضر در پاسخ میگوید:به این سبب که من از نافرمانی از خدا خودداری کردهام، شکر نعمتهایش را به جای آوردهام و دلی بیغش داشتهام، و جز از او از هیچ کس بیم، و جز به او به هیچ کس امید نداشتهام»(برک 241 ب).
3.اگر موسی(ع)پیغمبری است که خدا با او سخن گفه است و اگر ابراهیم(ع)«خلیل» برگزیده خداست، محمّد(ص)پیامبری است که«خدا او را به آسمان برده است».واقعهای که این کلمات بدان اشاره دارد و در زندگی محمّد(ص)بس مهمّ است واقعه«اسراء»یا عروج شبانه او به آسمان است که آن را به نام«معراج»نیز خواندهاند.ولی اگر این واقعه لحظه«اوج رسالت محمّد(ص)» 69 است، نقطه آغاز«بر شدن»(sublimation)و«آرمانی شدن» (idealisation)شخصیت او در نزد پیروان آن حضرت نیز هست.
این«شخصیت آرمانی یافتن»پیغمبر(ص)در نفس خود شایان اهمیت است.از انبوه مطالب پراکندهای که اهل تجسیم(حشویه)در تفسیرهای ظاهری خود در این خصوص گفتهاند گرفته تا تفاسیر باطنی و تأویلاتی که عرفا به واسطه آنها سعی کردهاند این سیر روحانی را که پیغمبر(ص)در آن لحظه پر شکوه داشته است در باطن خود نیز تجربه کنند راهی دراز پیموده شده است.مراحلی که تفکّر اسلامی از تفسیر ظاهری اهل تجسیم تا تفسیر باطنی و عرفانی اهل تصوّف پشت سر گذاشته است نشان دهنده دو تمایل اصلی در تفکّر اسلامی است، یکی تمایل به توحید محض و دیگری تمایل به پر کردن فاصله میان انسان و خدا از طریق واسطه.
از این نظر، تفسیر مقاتل بسیار جالب توجه است، زیرا به ما امکان میدهد تا به سرچشمههای این حرکت باز گردیم و به نخستین مراحل این«شخصیت آرمانی یافتن» محمّد(ص)پی ببریم.آنچه این مراحل نخستین را متمایز میکند این است که هنوز کوششی برای جمع میان این دو جنبه از شخصیت پیغمبر، یکی تصور تاریخی و دیگر شخصیت آرمانی او صورت نگرفته است.تصویر تاریخی و شخصیت آرمانی او هنوز جدا از یکدیگرند، به این معنی که یکی موضوع حافظه است، و مقاتل هنوز بیش از آن به سرچشمهها نزدیک است که امری را که متعلق به تاریخ بشری است صورت مثالی ببخشد؛و دیگری هنوز به قدر کافی مثالیّت نیافته است که به صورت«یک حالت تخیّلی»حاصل تجربه درونی درآید.شخصیت آرمانی تنها برون افنگنی(projection)تخیّل به صورت انبوه مطالب پراکنده اهل تجسیم است که مقاتل ظاهرا آنها را به چیزی نمیگیرد، ولی ما تمام توجّه خود را به آن معطوف میکنیم، زیرا از این طریق است که ذهن مسلمانان تصویر والایی از پیغمبر خود به وجود میآورد. از شخصیّت تاریخی محمّد(ص)، آن گونه که در پارهای اشارات قرآن برمیآید، ما تنها بر خصوصیاتی تأکید میکنیم که بعدها موضوع آرمانی شدن شخصیت آن حضرت را تشکیل میدهد.
در آغاز سوره انشراح، آیات اوّل تا سوم، خداوند به پیغمبر میفرماید:الم نشرح لک صدرک. و وضعنا عنک وزرک(آیا سینهات را گشاده نکردیم، و بارت را از پشتت برنداشتیم، باری که پشتت را میشکست؟)همین معنی در سوره انعام، آیه 125، نیز میآید که میفرماید:فمن یرد اللّه ان یهدیه یشرح صدره للإسلام(خدا چون بخواهد کسی را هدایت کند سینهاش را به روی اسلام میگشاید).بر پایه این تعبیر و گشودن خدا سینهای را»روایات افسانهای زیر را میسازند:«در آن زمان که محمّد(ص)هنوز کودکی بیش نبود، فرشتهای به او نزدیک شد. سینه او را گشود، دلش را بیرون آورد، آن را شست و شو داد، و پر از ایمان و تقوا کرد» 71 .اگر این افسانه در زمان مقاتل ساخته شده بوده است بیگمان او، که آن همه پایبند گزارش اوضاع و احوال تاریخی است، در نقل آن درنگ نمیکرد.در حقیقت، مقاتل به تفسیر این آیات در پرتو آیه 7 سوره ضحی اکتفا میکند، که در آن خدا از محمّد(ص)میپرسد:«آیا (پروردگار تو)تو را گمراه نیافت و هدایت کرد؟»(...و وجدک ظالا فهدی؟)، و آیه سوره انشارح را چنین تفسیر میکند:الم نشرح لک صدرک، یعنی:آیا سینهات را، که زیاده تنگ بود، گشاده نکردیم تا ایمان در آن یابد و بدین گونه خدا تو را در راه راست هدایت کند؟زیرا نوشته شده است:و وجدک ضالا، یعنی ناآگاه از این معنی که که کتاب چیست و ایمان چیست.»
برای اینکه واقعیت تاریخی چنین تفسیری را نشان دهیم، کافی است چند تفسیر از صوفیان بعدی را در اینجا بیاوریم:«و وجدک ضالا، ای متحیّرا فی بیان الکتاب المنزل علیک فهداک لبیانه:تو را گمراه یافت، یعنی متحیّر یافت در بیان کتابی که بر تو نازل شد، و او تو را در جهت بیان آن هدایت کرد»(جنید)؛«کنت ظالا عن محبّتی لک فی الازل فمنت علیک بمعرفتی:تو از محبّت ازلی من به خود گمراه بودی، و من تو را از موهبت معرفت خود برخوردار کردم»(امام جعفر صادق، ع)؛-«وجدک ضالا عن الرّسوم لاعن المعرفة:تو را از جهت ظواهر گمراه یافت، نه از جهت معرفت»(ابن عطا)؛-«الم نشرح صدرک لمشاهدتی و مطالعتی؟:آیا سینه تو را نگشادیم تا ما را مشاهد و مطالعه کنی؟»(اما جعفر صدق، ع)؛- «الم نجلی لک سرّک عن الکل؟:فشرح صدرک للنّظر و شرح صدر موسی للکلام؟:آیا سرّ تو را از همه چیز آزاد نکردیم...به قسمی ه شینه تو برای نظر گشوده شد و سینه موسی برای کلام؟» (ابن عطا). 72 مقایسه این جملات با تفسیر مقاتل بهتر از هر توضیحی نشان میدهد که ذهن اسلامی تا چه حدّ در آرمانی کردن شخصیّت حضرت محمّد(ص)پیش رفته است.
تفسیر آیه دیگری از قرآن نیز از این جهت شایان توجهاست:قرآن درباره محمد(ص) میفرماید:و انّک لعلی خلق عظیم(قلم، 4)در نظر مقاتل، این خلق عظیم همان دین اسلام است که محمّد(ص)بدان ایمان آورده است و به سبب آن مردم مکّه او را«مجنون»خواندهاند.معنی لفظی«خلق»سجیّه اخلاقی یا حالت کسی است که«نیکخو»باشد.از این روز، انتظار میرفت که مقاتل در اینا از سجایای اخلاقی محمد(ص)سخن بگوید و تصویر اخلاقی بس ستایش آمیزی از او ترمسی کند؛ولی هیچ اثری از این کار دیده نمیشود.سیاق سخن در قرآن محمد(ص)را در کشمکش با مردم مکه نشان میدهد که او را«مجنون»و «مفتون»میشمرند؛بنابراین، وقتی که خاوند میفرماید که پیغمبرش دارای«خلق عظیم» است، این برای مقاتل بدین معنی است که راهی که او به آن«هدایت»شده است بهترین راه است و در کشمکش پیغمب رو دشمنان مکّی او، حق با اوست.
در اینجا نیز مقایسه میان تفسیر مقاتل و تفسیر عرفانی بعدی روشن کنند است.«خلق عظیم»با جدا شدن از سیاق سخن، در تفکّر صوفیان به صورت مترادف عالیترین موهبتهای روحانی در میآید«قال الحسین(حلاّج)عظم خلقک حیث لم ترض بالاخلاق و سرت و لم تسکن الیالنّعوت حتی وصلت الی الذّات ثم فنیت عن الذّات بالذّات حتی وصلت الی الحقیقة الذّات» 73 :خلق تو بدان سببب عظیم است که تو به اخلاق مخلوقات راضی نشدی؛پیش رفتنی و در صفات الهی متوقّف نماندی.تا به ذات رسیدی؛سپس به وسیله ذات(او)از ذات(خود) فانی شدی تا آنجا که به حقیقت ذات(او)رسیدی».
با این همه، در کنار این شخصیت تاریخی و به موازات آن، خطور شخصیّتی مثالی ترسیم میشود که بر اثر آن ذهن مسملمان به تدریج محمد(ص)را موجودی فوق تاریخی میشمرد که پیش از آفرینش وجود داشته و در حقیقت نوری بوده است که خدا از آن همه چیز را آفریده است.به طور کلّی پیوندی نزدیک میان تحوّل این شخصیت مثالی و تحوّل تأویل نمادی وجود دارد.در هر حال، در نزد مقاتل، آرماین شدن شخصیت پیغمبر(ص)از درون تفسیرنمادی بعضی از آیات قرآن آغاز میشود.مقصود ما تفسیر شخصی و اصیلی است که او از آیه مشهور نور به دست میدهد: اللّه نور السّموات و الأرض مثل نوره کمشکوة فیها مصباح المصباح فی زجاجة الزّجاجة کانّها کوکب درّی یوقد من شجرة مبارکة زیتونة لا شرقیّة و لا غربیّة یکاد زیتها یضئ و لو لم تمسسه نار نور علی نور یهدی اللّه من یشاء و یضرب اللّه الأمثال للنّاس و اللّه بکلّ شئ علیم(نور، 35).
معمولا از این آیه چنین دریافتهاند که در آن سخن از خدا یعنی نوری است که، مانند چراغی در چراغدانی، دل مؤمن را روشن میکند.ولی مقاتل این آیه را با وقفهای میخواند، وقفهای میان جمله نخست آن که خدا را منظور دارد، و بقیه آیه که او محتوای آن را بر پیغمبر(ص)تطبیق میدهد.متن تفسیر مقاتل از این قرار است:
« اللّه نور السّموات و الأرض:یعنی خدا را راهنمای ساکنان آسمانها و زمین است.بعد وقفهای در سخن پیش میآید، و خدا ستایش پیغمبرش را آـاز میکندو استعارهای در حق او میآورد و میفرماید:مثل نوره، یعنی نور محمد(ص)، هنگامی که هنوز در پشت پدرش عبد الله بود، کمشکوة فیها مصباح المصباح فی زجاجة:چراغدان یعنی پشت عبد الله، پدر محمد(ص، و چراغ یعنی ایمان در وجود محمّد.چون آبگینهای که چراغ درون آن بود که از چراغدان عبد الله است؛ سپس خدا محمد(ص)را به آبگینه تشبیه میکند و میفرماید:
الزّجاجة کانّها کوکب درّی، یعنی توصیف محمد در کتب انبیا، به روشنی ستاره درخشنده زهره در میان ستارگان است.»
حس بصری، چنانکه سهل تستری 74 از او روایت میکند، بر آن بود که قلب انبیاء نورانیتر از آن است که با این گونه نورها توصیف شود؛او میگفت منظور از مثل نوره قلب مؤمن و تابش ضیاء توحید در آن است.ابن مسعود نیز مراد از«چراغدان»را قلب مؤمن میداند که در آن«چراغی»میدرخشد که همان نور قلب است. 75 سفیان ثوری معتقد بود که مقصود از این نور قرآناست نه محمد(ص.
سپس آیه از رمز ستاره به رمز درخت میپردازد، و مقاتل در اینجا نیز مراد آیه را همچنان محمد(ص)میداند و میگوید:«یوقد من شجرة مبارکة، این درخت مبارک نمودگار براهیم خلیل الله است؛بنابراین محمد(ص)، که از سلاله ابراهیم(ع)است، نور خود را از ابراهیم میگیرد.خدا به ابراهیم با تمثیل زینونة(درخت زیتون)اشاره میکند که نمودگار اطاعت زیبای اوست؛درخت زیتونیلا شرقیّة و لا غربیّة(نه شرقی و نه غربی):یعنی ابراهیم، به هنگام نماز گزاردن، نه مانند مسیحیان روی به مشرق میایستاد و نه مانند یهودیان روی به مغرب، بلکه روی به مکّه میایستاد؛درخت زیتوین کهیکاد زیتها یضئ و لو لم تمسسه نار(روغنش، هر چند آتشی به آن نرسیده باشد، روشنی میبخشد).یعنی علم ابراهیم میدرخشد...نور علی نور:یعنی محمد(ص)پیغمبری است که از پشت پیغمبر دیگر، ابراهیم، در وجود آمده است.» 76
در میان اقوال متعدّدی که سلمی درباره این آیه نقل میکند تنها یکی از آنها تفسیر مقاتل را تکرار میکند، و آن قول ابو سعید خرّاز(متوفی 286/899)است، ولی از یگانه اشاره تاریخی که باز تفسیر مقاتل در بر دارد، یعنی اشاره به عبد الله، در تفسیر خرّاز اثری نیست؛ با این همه، خرّاز اشاره به ابراهیم را حفظ میکند، زیر این اشاره در جهت تأیید نماد و مثالی کردن شخصیت محمد(ص)است.خرّاز مینویسد:
«المشکوة جوف محمّد صلّی اللّه علیه و الزّجاجة قلبه و المصباح النّور الّذی قد جعل الله فیه کانّها کوکب درّیّ توقد من شجرة مبارکة و الشّجرة ابراهیم علیه السلام.جعل الله فی قلبه من النور ما جعل فی قلب محمد صلی الله علیه:چراغدان درون محمد(ص)و آبگینه قلب اوست؛چراغ نوری است، چون ستارهای درخشان، که خدا در قلب او، نهاده است، چراغی افروخته از درخت پر برکت زیتون که همان ابراهیم(ع)است». 77
روشن است که تفسیر نمادی این آیه که آن را اشاره به محمد(ص)میداند نشانه برداشته شدن نخستین گام مهم در راه آرمانی کردن شخصیت او و در عین حال مؤید وجود تفسیر روحانی و استعاری در سنّت اوّلیّه تفسیر است.از مقاتل تا خرّازنه گسستگیی هست و نه نوآوریی؛فرق میان مقاتل و صوفیان در جای دیگر یعنی در جانب خود وجدان نهفته است؛به این معنی که اگر در نزد صوفیان وقایع نمادی زندگی پیغمبر(ص)در سطح تجربه شخصی باز ساخته میشود، و پیش از آنکه به گفتار در آید در تجربه زندگی صوفی آزموده میشود، در نزد مقاتل، واقعه همچنان بیرون از وجدان مذهبی است و عبرت آموزی آن در تجربه زندیگ آزموده نمیشود، بلکه«تصوّر»میشود.«انبوه مطالب فولکلوریی»هم که از وجدان مذهبی به صور تمثّلات خیالی میتراود، و وجدان مذهبی میکوشد تا از خلال آنها حقیقت واقعه نمادی را دریابد، از همین جا مایه میگیرد؛این مطالب عینا در ظرف تجربه صوفیانه ریخته میشود، زیرا هدف این نوع تجربه احیای حقیقت واقعه است نه تصوّر آن.
سخن ما در اینجا در مورد خاصّ، ولی اساسی، معراج پیغمبر(ص)مصداق و وضوح مییابد.ماسینیون نحوه کوششی را که صوفیی مانند حلاّج، برای بازسازی این واقعه منهم زندگی محمد(ص)در درون خود، به کار برده تحلیل کرده است. 78 مقاتل در تفسیر این واقعه مخصوصا بر عناصری که در قبضه قوّه خیال است درنگ میکند.درباره رؤیت خدا، او برخلاف عایشه و ابن عبّاس، با اطمینان میگوید که محمّد(ص)پروردگار خود را دید، زیرا در نظر او فاعل آیههای 8 و 9 سوره نجم که میفرماید:
ثمّ دنی فتدلّی.فکان قاب قوسین او ادنی (سپس نزدیک شد و فرود آمد، تا به قدر دو کمان یا نزدیکتر)کسی جز خدا نیست.این واقعه در«شب عروج پیغمبر به آسمان هفتم»روی دارد.بهاین ترتیب:مقاتل واقعهای را که در آیههای 1 تا 12 سوره نجم آمده است در پرتو سوره اسراء، آیه اوّل، میخواند:سبحان الّذی اسری بعبده لیلا من المسجد الحرام الی المسجد الاقصا.ولی در همان سوره نجم، آیت 13 تا 18، سخن از دیدار دوّمی است که مقاتل بر سر آن بیشتر درنگ میکند:و لقد رآه نزلة اخری عند سدرة المنتهی(بیگمان او را بار دیگر، نزدیک سدرة المنتهی دید).مقاتل میان این دیدار و دیدار پیشین تفاوتی آشکار مییابد.در مورد دیدار اوّل، آیه 11 نجم را که می فرماید:ما گذب الفؤاد ما رایچنین ترجمه میکند:«دل محمد آنچه را چشم(بصر)او، راجع به پرودگارش، دید دروغ نشمرد»، و در مورد دیدار دوّم(و لقد رآه نزلة اخری)مینویسد:«بیگمان، بار دیگر او را دید، یعنی اینکه محمّد این بار پروردگارش را با قلب خود دید.»دیدار اوّل دیدار«به چشم سر» است، و دیدار دوّم دیدار با«چشم دل»یعنی دیداری کاملا باطنی است.مقاتل در این باب بیش از این چیزی نمیگوید، زیرا توجّه او بیدرنگ معطوف بهاستعاره سدرة المنتهی میشود که بر سر آن به رغبت بیشتر درنگ میکند.این سدرة المنتهی چیست؟درختی است با شاخههایی از مروارید و یاقوت و الماس، که در سمت راست عرش، بر فراز آسمان هفتم در جنّة المأوی(نجم، 15)، یعنی آرامگاه شهیدان کهاحیاء عند ربّهم یرزقون(آل عمران، 169)اند، روییده است.این درخت بدان سبب«المنتهی»خواندهشده است که علم هر فرشتهای در آنجا متوقف میماند، و تنها خدا میداند که فراتر از آن چیست.از همه انواع میوهها و شیرینیها پربار است، و هر یک از برگهایش، اگر به زمین بیفتد، نوری خواهد شد که همه جهان را روشن خواهد کرد.از زیر تنه آن دو چشمه میجوشد، یکی به نام سلسبیل و دیگری به نام کوثر، و از این چشمه کوثر چهار نهر میزاید که قرآن در سوره محمّد، آیه 15، آنها را نام میبرد:مثل الجنّة الّتی وعد المتّقون فیها انهار من ماء غیر آسن و انهار من لبن لم یغیّر طعمه و انهار من خمرة لذّة للشّاربین و انهار من عسل مصفّث»یعنی نهرهای آب، سیر، عسل و شراب. مقاتل برای نشان ددن بزگری درخت تمثیل خوبی میآورد و میگوید:اگر سواری با منتهای سرعت بخواهد آن را دور بزند، پیش از نکه به نقطه عزیمت خود برسد، پیر خواهد مرد!
اگر از سوره نجم به تفسیر سوره اسراء، آیه 1 برویم، در بدو امر تعجب خواهیم کرد، زیرا مقاتل در اینجا نه از معراج سخن میگوید و نه از دیدار با خدا؛در اینجا تنها سخن از ملاقات شبانه پیغمبر(ص)در بیت المقدس است.مقالت گفتگوی محمد(ص)با امّ هانی را نقل میکند که در آن پیغمبر(ص)او را از«واقعه خارق العادهای»که هنگام شب برایش روی داده است آگاه میکند:بین نماز عصر و نماز صبح که هر دو را در مکّه گزارده، نماز دیگری را هم در بیت المقدّس به جای آورده است.و چون امّ هانی تعجب میکند، محمّد(ص)واقعهای را برای او حکایت میکند که بسیار مشهور است:جبرئیل او را سوار بر مرکبی به بیت المقدّس برده است؛از آنجا محمد(ص)با پیغمبران دیگر نماز گزارده و با عیسی و موسی و ابراهیم(ع)و دجّال دیدار کرده است. 79 محمد(ص)از خانه امّ هانی به مسجد میرود و سفر شبانه خود به بیت المقدس را برای مردم قریش باز میگوید، زیرا برای او این آیتی از رسالت الهی اوست 80 :سبحان الّذی اسری بعبده لیلا من المسجد الحرام الی المسجد الأقصا الّذی بارکنا حوله لنریه من آیاتنا(پاک است آن خدای که بندهاش را به شب از مسجد الحرام به مسجد الاقصی برد، که ما پیرامونش را برکت دادیم تا بعضی از آیات خود را به او بنماییم، اسراء، 1).
فرضیهای عنوان شده است که میگوید مسجد الاقصی برای معاصران حضرت محمّد(ص)نام محرابی آسمانی بودهاست، و تنها در زمان امویان بود که به دلایل سیاسی این نام را بر بیت المقدّس اطلاق کردند.اگر این فرضیّه درست باشد چگونه میتوانیم شور و هیجانی را که نام بیت المقدس در روح مقاتل برمیانگیزد توجیه کنیم، ه او نمیبایستی همدلی خاصّی با امویان داشته باشد.شهری که خدا«پیرامونش را برکت داده است»، در تأمّل مقاتل، مرکز فعل خدا در این جهان است:همه وقایع بزرگ تاریخ، از خلقت تا آخرت، در بیت المقدّس روی داده است یا روی خواهد داد.در آنجاست که دعوت پیامبری ابراهیم و موسی و عیسی(ع)واقع شده است، پس باید محمّد(ص)نیز از مکّه به بیت المقدس برده شود.و تنها از بیت المقدس است که او، در مرحله دوّم سفر خود، (که مقاتل شارهای به آن نمیکند، ولی در روایات به فراوانی از آن سخن فته میشود)به آسمان خواهد رفت.
چون سفر شبانه پیغمبر(ص)عروج به آسمان و در پی آن دیدار با خداست، این سفر متعلق به امرو اخروی(evenements eschatologiques)است که ما، در پایان بحث حاضر درباره عناصر نمادی یا گرایشهای استعاری در تفسیرهای اسلامی نخستین، باید سخنی هم درباره آنها بگوییم.گزارش معراج پیغمبر توجه ما را به تصاویر نمادینی جلب کرد که تخیّل اسلامی بر آن جهان میافکند.در آن گزارش دیدیم که از زیر درخت سدرة المنتهی چهار نهر روان است.این چهار نهر برگزیدگان را از چهار نوشابه رایج در مشرق زمین، یعنی آب و شیر و عسل و شراب، بهرهمند میکند.دو نهر دیگر در مدخل بهشت، از زیر درختی دیگر، جریان دارد:یکی تن ودیگری دل برگزیدگان را تطهیر میکند.برگزیدگان چون در آب این دو نهر فرو میروند و از آن بیرون میآیند، به منظر مانند آدم، به عمر مانند عیسی(33 سال)، به دل مانند یعقوب، به زیبایی مانند یوسف و به زبان مانند محمد(ص)میشوند، یعنی به زبان عربی تکلّم میکنند(برگ 442 ب-443 الف).
مقاتل سدرة المنتهی را همان درخت طوبی میداند که در قرآن، در آیه 29، سوره عرد، به آن اشاره شده است:هر یک از برگهایش بر یکی از اقوام روی زمین سایه میافکند، و فرشتهای بر خود دارد که دائم خدای را تسبیح میگوید.در گزارش معراج اشارهای نیز به باغی به نام جنّة المأوی دیدیم که آرامگاه ارواح شهیدان است.این ارواح در بهشت از مقامی خاص برخوردارند که تخیّل آنها را با زبان شعر ساده و بیپیرایهای وصف میکند.مقاتل مینویسد:«خدا روانهای شهیدان را به پرندگان سبز رنگی تبدیل کرده است که در بهشت دانه برمیچینند.چون شب فرا میرسد، هه در چراغهایی که از عرش آویخته است آشیانه میکنند»
به یاری این استعارهها و استعارههای دیگری که از آنها سخن خواهیم گفت، میتوان نقشه بهشت آسمانی را که از روی نمونه بهشت زمینی تصوّر شده است ترسیم کرد:عناصر اصلی آن را قرآن به دست داده است، ولی در اینجا هم نقش قوه خیال مفسّر جالب وجّه است.درباره بهشت قرآنی سخن بسیار گفتهاند و بعضی آن را همان سعادت کاملی دانستهاند که مسیحیّت تبلیغ میکند.ولی میتوان از جهت دیگری نیز به گزارشهای مربوط به امور اخروی نگریست، یعنی از جهت نقشی که این گزارشها در برانگیختن قوه خیال و گشودن دریچه آن به روی جهانی دیگر داشتهاست، جهانی فراتر از حدود افق زمینی.از این جهت، تأثیر این گزارشها در نشو و نمای ادبیات استعاری در اسالم قابل ملاحظه بوده است.هر گزارش مربوط به امور اخروی در ذات خود نوعی استفسار از قوه خیال و برانگیختن آن به درگذشتن از حدّ جهان حال وتصوّر جهان آینده است.امّا این تصور جز به یاری استعاراتی که جهان حال به دست میدهد میسّر نیست.به همین سبب، وظیفه تأویل عبارت است از فرق گذاشتن میان آنچه، در تصوّر، به استعاره تعلق دارد و آنچه حقیقت این استعاره است.به بیان دیگر، زبان آخرت شناختی نمیتواند جز زبانی نمادی باشد.در این زبان اختلافی دائمی میان نماد مأخوذ از جهان حال و موضوع نماد، که یک امر کاملا آنجهانی است، زیرا به آینده مربوط است، وجود دارد.
مقاتل در عبارت شایان توجهی ظاهرا به این دوگانگی ذاتی زبان آخرت شناختی پیبرده است، در آنجا که در ضمن تفسیر آیهانّا الأبرای یشربون من کأس کان مزاجها کافورا(انسان، 5) مینویسد؛«خدا آنچه را نزد اوست با آنچه در نزد آدمیان است وصف میکند تا دلها را به سوی خود هدایت کند(وصف ما عنده بما عندهم لتهدی الیه القلوب)»که بدین معنی است که خدا از حقایق آسمانی با زبانی سخن میگوید که انسان برای بیان حقایق زمینی به کار میبرد، و شادیهای بهشت را با استعارههای لذات معمولی او وصف میکند تا رغبت او را به آنچه هنوز ندارد، برانگیزد.
چنانکه میبینیم، این قاعده در تفسیر اهمیتی بسزا دارد، ولی شک داریم که مقاتل از آن خوب آگاه بوده و معنایی به آن داده باشد که ما اکنون در آن میخوانیم.ذهن اسلامی ملهم از قرآن، حتی درنزد صوفیان، هیچ گاه نماد را از موضوع نماد جدا نکرده و میان استعاره و حقیقت آن فرق اساسی ننهاده است.صرف نظر این حشویّه و متکلّمان متمایل به قرائت تحت اللّفظی قرآن، کهاستعاره را با حقیقت آن یکی میدانند، زیرا اساسا استعارهای در کار نمیبینند، میتوان گفت که حتی در بهترین موارد، ذهنمسلمان اهل سنّت 81 ، وقتی که از این تشبیه زمخت فراتر میرود، حداکثر به اعتقاد به دو سعادت روی میآورد:یکی از نوع آنچه «در نزد انسان»است و دیگری ا زنوع آنچه«در نزد خدا»ست؛یکی سعادت جسمانی و دیگری سعادت روحانی یا نظری.حتی صوفیان هم وجود دو سعادت را انکار نمیکنند، منتها میکوشند تا هر یک را در سطح خود بگذارند و بر فاصله بسیار میان آنها تأکید کنند.به همین سبب است که به عقیده کسانی که مثلا پس ز ماسینیون مینویسند:«محاسبی در کتاب التّوهّم خود خواننده را رفته رفته از توصیف لذات جسمانی، که حوریان فراهم میآورند، به سیر پر شکوه اولیاء به سوی لقاء ذات الهی میبرد، که تنها آن است که لذّت کامل به بار میآورد» 82 سوء تفاهمهای بزرگی پدید میآورند.زیرا با گفتن این سخن این اندیشه را به ذهن القا میکنند که محاسبی به طور قطع از«لذت جسمانی»فراتر میرود و به سیر در جهت ذات الهی روی میآورد، و حال آنکه در کتاب خو سیر دیگری را توصیف میکند که در آن اولیاء از ذات الهی به سوی حوران، که لحظهای وانهاده شدهاند، باز میگردند. 3P8
وانگهی، محاسبی نسختین کسی نیست که از این سیر که اولیاء را به پیشگاه خداوند میبرد سخن میگوید.تصویر آن همزمان با فکر دو سعادت جسمانی و روحانی ایجاد شده است، این فکر به مبادی اسلام باز میگردد، زیرا آن را در سخنان مقاتل به وضوح تمام مییابیم.
نخستین سعادت، یعنی سعادت جمسانی به فراوانی در قرآن توصیف شدهاست؛بنابراین کار مقاتل تنها این است که تصویرهای قرآنی را، که عناصر آن مأخوذاز غرایز اساسی انسانی و تصور آرمانیی است که یک انسان شرقی از زندگی خوش در جامعه ارد، میگیرد و بسط میدهد.ولی مقاتل از یک کلمه قرآنی گاه یک تابلوی بزرگ با رنگها و نقشهای گوناگون میآفریند که با مشاهده آنها میتوان حدس زد که هنر تصویری چه کیفیّتی میداشت، اگر ممنوع نشده بود.در حقیقت توصیفات او از بهشت از همان نیازی به وجود آمده که تابلوهای نقاشانی مانند فرا آنجلیکو(fra augelico)و یا تینتورتو(tintoretto)را به وجود آورده است.میتوان با مثالی این معنی را دریافت.قرآن در آیه 20 سوره نسان میفرماید:و اذا رأیت ثمّ رأیت نعیما و ملکا کبیرا.مقاتل در جهتی که قرآن نشان میدهد نگاه میکند، و چون نقّاشی نمیداند، این«ملک کبیر»را با تصوری که خود از دربارهای افسانهای شاهان قدیم دارد توصیف میکند.
«هر مردی در بهشت کاخی دارد که در اندورن آن هفتاد بهشت دیگر است و هر بهشت هفتاد تالار دارد که همه از مرواریدهای مقعّر ساخته شده است.طول و عرض هر مرواریدی دوازده هزر ذراع است، و به آن از چهار هزار در بزرگ زرّین میتوان وارد شد.در درون هر تالاری تختی است مزین به قیطانهایی از مروارید و یاقوت زرد که در پیرامون آن چهل هزرا کرسی طلا با پایههایی از لعل کبود نهاده شده است.بره هر تختی هفتاد فرش بوقلمون گسترانیده است که برگزیده خدا بر آن، تکیه کرده بر آنرج چپ، میآساید.هفتاد جامه زربفت ابریشمین سفید در بر خواهد داشت، و تاج گونهای مزیّن به زبرجد و زمرّد و انواع گوهرهای رنگارنگ بر پیشانی و تاج بزرگی از طلا بر سر، که شامل هفتاد فرش بوقلمون گسترانیده است که برگزیده خدا بر آن، تکیه کرده بر آرنج چپ، میآساید.هفتاد جامه زربفت ابریشمین سفید در بر خواهد داشت، و تاج گونهای مزیّن به زبرجد و زمرّد و انواع گوهرهای رنگارنگ بر پیشانی و تاج بزرگی از طلا بر سر، که شامل هفتاد نگیندان و در هر نگیندان الماسی خواهد بود به ارزش همه ثروتهای شرق و غرب.دستهایش آراسته به سه دستبند طلا و نقره و مرواریدهای گرانبهاست، و انگشتریهایی از طلا و نقره با نگینهای رنگارنگ زینت بخش انگشتان دست و پایش خواهد بود.ده هزار جوان که هرگز نه بزرگ میشوند و نه پیر کمربسته خدمت اویند، و میزی پیش روی او خواهند نهاد، از یاقوت سرخ، به اندازه هزار گام در هزار گام، که هفت هزار سینی زرّین و سیمین بر آن نهاده است و بر هر سینی هفتاد گونه غذاست.»
سپس مقاتل به توصیف اشتهای سیریناپذیر اهل بهشت میپردازد و میگوید ناگهان گلّهای از مرغان هوا، یکی زیباتر از دیگری، فرود میآیند و در برابر او به صف مینشینند و هر کدام با آوازی خوش آهنگتر از هر نوایی در روی زمین، زبان به سخن میگشایند و میگویند:«ای بنده نیک خدا، مرا بخور، زیرا من دانهاز فلان یا بهمان باغ بهشت برچیدهام!» همه این ضیافت پر شکوه که مقاتل آن را چنان وصف میکند که گویی روبنس(rubens)آن را با رنگهایی والا و لایق«ملک کبیر»نقاشی کرده است، پیش چشم همسر این نیکبخت، که در کنار او بر آرنج خفته و آماده برآوردن هر گونه خواهی اوست، روی میدهد.
هر چند سعادت بنده نیک خدا چیزی کم ندارد، با این همه، فراتر از آن، لذّتی هست که خدا خاصّ او مقرّر میفرماید، لذّتی چنان بزرگ که او، اگر در وضع نامیرایی نبود، از غایت آن میمرد:و این لذت وقتی برای او حاصل میشو که فرستادهای از نزد خدا میآید و با تواضع تمام اجازه حضور میطلبد و پس از سلام و تحیّت میگوید:خدا به تو سلام میرساند و از تو خشنود است، و رضوان من اللّه اکبر(و خشنودی خا از همه بزرگتر است، توبه، 72).و به توضیح مقاتل، مقصود این است که خشنودی خدا از هر چه بنده نیک خدا در بهشت از آن متنعّم شده است برتر است.
با این همه، لذتی بزرگتر نیز هست.نه تنها برگزیدگان خدا به میانجی فرشتهای دریافت سلام از خدا میکنند، بلکه علاوه بر آن، به تفسیر مقاتل، آیه 55 سوره قمر(فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر)خبر از دیداری رو در رو با خدا میدهد:
«هر روز جمعه، اهل بهشت با پروردگار خود دیدار خواهند کرد و به تناسب اعمال نیکشان در این جهان پاداششان در آن جهان، با او سخن خواهند گفتدر این دیدار هر چه بخواهند به آنها اعطا خواهد شد؛خدا به آنها چیزهایی خواهد داد که در بهشت عدن نخواند توانست بهتر از آنها آرزو کنند، چیزهیی که هیچ چشمی ندیده و هیچ گوشی نشنیده باشد و به دل هیچ انسانی خطور نکرده باشد.»این است سعادت دوّمی که به برگزیدگان وعده داده شده است و به غایت برتر از سعادت نخستین است.مقاتل با اقتباس از سخن قدیس پولس 84 ، که در جهان اسلام شهرت خواهد یافت زیرا چندی بعد شکل حدیث به آنها خواهند داد و پیوسته تکرار خواهند کرد، بر این برتری تأکید میکند.
در بررسی مستوفایی درباره تعبیرهایی که مقاتل در باب امور اخروی به کار میبرد، سهم مهمی را باید به گزارشهای مبوط به قیامت و عذابهای دوزخ اختصاص داد.ولی چون سخن ما در اینجا نشان دادن تأثیر وقایع اخروی در پیدایش تفسیری استعاری در صدر اسلام است،
تنها به آوردن دو نمونه مخصوصا پر معنی دیگر از قرائت سوم قرآن، یعنی قرائت استعاری، اکتفا میکنیم.
نمونه اوّل مأخذو از توصیفاتی است که درباره عذابهای دوزخ شده است.خدا در آنجا که از کافری ستیزهجو(«عنید»)سخن میگوید، او را به این کیفر بیم میدهد کهسارهقه صعودا (او را بر آن خواهم داشت که از بلندیی بالا رود، مدّثّر، 17).مقاتل این آیه را که دشوار میتوان به معنی آن دست یافت، با یاد آوردن کیفری که در اساطیر یونانی، خدایان بر سیزیف (sisyphe)روا داشتند، تفسیر میکند.اعم از اینکه تواردی در کار باشد یا اقتباس، مهمّ این است که ما، در هر دو جانب، اسطوره واحدی مییابیم که ماجرای آن تنها در جزئیات متفاوت است.مقاتل میگوید:سارهقه صعودا، یعنی من او را بر آن خواهم داشت که از صخره آتشین بس همواری در دروازه پنجم دوزخ موسوم به«سقر» 85 ، بالا رود.در این صخره دهانهای است که از آن بادی سوزان، که خدا میگویدلوّاحة للبشر(مدّثر، 29)است، میوزد.چون این باد به او میرسد، تمامی گوشت تنش پاره پاره فرو میریزد.خدا در آیهسارهقه صعودا میفرماید که من او را ناگزیر از صعود از این صخره خواهم کرد که کوهی از آتش است، به بلندی هفتاد سال راه.او از آن، روی به آتش، بالا خواهد رفت، و چون به قله آن رسید، دوباره به پایین فرو خواهد افتاد، و سپس کار بالا رفتن را از سر خواهد گرفت.آن گاه از دهانهای که در صخره است بادی سرد خواهد وزید که پوست و گوشت چهرهاش را چاک چاک خواهد کرد.هر بار که بالا خواهد رفت، این باد گویی به چهرهاش سیلی خواهد زد، و چون دوباره فرو خواهد افتاد، گوشت تنش از استخوانهایش جدا خواهد شد...و چنین خواهد بود سرنوشتش تا ابد.»
نمونه دوم.ما با موردی از تفسیر استعاری کاملا تازهای که مقاتل خود آن را از ابن عباس گرفته است آشنا میکند.همچنان که فرشته مرگ، چنانکه قبلا گفتیم، در روز بازپسین، پیش از قیامت کبری، خواهد مرد، همچنان نیز صحنهای هست که در آن مرگ میمیرد، و مقاتل دوبار تصویر آن را برای ما رسم میکند، یکی در مورد لعنت شدگان که خدا ازیوم الحسرة اذ قضی الامر(مریم، 39)خبر میدهد، و دیگری در مورد این معنی است که «وحشت بزرگ»برگزیدگان خدا را در بهشت غمگین نخواهد کرد(لا یحزنهم الفزع الاکبر).در هر دو مورد، مقاتل به تعالیم ابن باس استناد میکند که در منبری در بصره دو آیهای را که بدانها اشاره کردیم چنین تفسیر کرده است 86 :
«هنگامی که خدا برگزیدگان خود را داخل بهشت خواهد کرد و آنها به سعادتی که در انتظارشان است نایل خواهند آمد، ناگهان غمی به آنها دست خواهد داد، زیرا مرگ را به یاد خواهند آورد و از اینکه مبادا این مرگ هر لحظه در رسد و به همه این خوشبختی پایان دهد بیمناک خواهند شد.همچنین، هنگامی که لعنت شدگان داخل در آتش دوزخ خواهند شد و عذابهای آن را خواهند چشید، ناگهان این امید به دلشان راه خواهد یافت که بالاخره مرگ به همه این ذابها پایان خواهد داد.خدا برای آنکه یکباره هم بیم برگزیدگان و هم امید لعنت شدگان را از میان بردارد، جبرئیل را همراه با مرگ، که به صورت گوسفند شکوهمندی است، نزد آنها خواهد فرستاد.جبرئیل پس از نشان دادن گوسفند مرگ به برگزیدگان، خواهد گفت:آیا این را میشناسید؟همه پاسخ خواهند داد:آری، این مرگ است!سپس گوسفند را نزد لعنت شدگان خواهد برد و خواهد پرسید که آیا را میشناسید؟و همه در پاسخ خواهند گفت:آری، این مرگ است!آن گاه جبرئیل گوسفند را به جای بلند میان بهشت و دوزخ خواهد برد که هم بهشتیان آن را خواهند دید و هم دوزخیان.سپس به آواز بلند خواهد گفت:من اینک آن را ذبح خواهم کرد!برگزیدگان یکصدا فریاد موافقت برخواهند داشت، زیرا دیگر از مرگ نخواهند ترسید، در حالی که لعنت شدگان یکصدا به مخالفت برخواهند خاست، زیرا میخواهند که مرگ باشد تا آنها را دریابد.آن گاه جبرئی گوسفند را خواهد گرفت و در برابر چشم برگزیدگان و لعنت شدگان ذبح خواهد کرد و سپس خطاب به جماعت اول خواهد گفت:«هان، ای اهل بهشت، جاودان بمانید، زیرا که مرگ دیگر نیست!» و آنها دیگر از مرگ هراسی نخواهند داشت، نانکه میفرماید:لا یحزنهم الفیع الاکبر. همچنین رو به ساکنان دوزخ خواهد گفت:«و شما نیز در اینجا جاودان بمانید، زیرا که مرگ دیگر نیست!»
معنی این اسطوره به وضح در بیان عبّاس دیده میشود:میراندن مرگ، که با نماد ذبح گوسفند، یعنی حیوان نوعی قربانیهای فدیهای 87 ، بیان شده است، به منی پایان قطعی تفاوت اساسی میان سرنوشت برگزیدگان و سرنوشت لعنت شدگان است.مادام که گروه اوّل بیم داشتند از اینکه با مرگ خوشبختی خود را از دست بدهند و گروه دوّم امید داشتند به اینکه همین مرگ به عذابشان پایان دهد، سرنوشت آنها به کلّی متفاوت نبود، چه هر دو گروه به جاودانگی خود یقین نداشتند.چنین یقینی از درون و به عنوان چیزی ذایت فعل، که گروهی را به رحمت و گروه دیگر را به لغت برساند، برای وجدان حاصل نمیشود، بلکه از بیرون به وجدان دست میدهد، زیرا مرگ بیرون از قربانی خود است، و به نفس خود، مانند گوسفندی که نماد آن است، وجود دارد.از این رو، با ذبح کردن آن جاودانگی آن جاودانگی هر دو گروه به آنها نشان داده میشود.
امّا نکتهای که باید به آن توجه داشت این است که این اسطوره، و لو متّخذ از روایات بیگانه باشد، توضیحی نمادی درباره دو آیه مذکور قرآنی است، و بنابراین تنها زاده تفسیر گاملا استعاری قرآن است و از انطباق کامل آن بر متن قرآنی حکایت نمیکند.ما این روش تفسیری را در طی این بخش سوم فصل حاضر ملاحظه کردیم، و اگر نتیجهای باید گرفت این است که این قرائت استعاری، که بعضی آن را به عنوان اینکه مخالف مذهب مألوف است خوار میدارند، همان گونه معمول به مفسّرانی مانند ابن عبّاس یا مقاتل است که قرائتهای لفظی و تاریخی.مفسّران نخستین که مشعر به فقر فرهنگی خود و نگران جبران آن با مراجعه به منابع خارجی بودند قرآن را با قرائت جامع، یعنی در عین حال لفظی و تاریخی و استعاری، میخواندند.تنها چندی بعد است که، به سبب نیاز به تخصّص یا تحت فشار تعصّبات جزمی، این سه نوع قرائت از یکدیگر جدا میشوند.بعضی قرائت لفظی را اختیار میکنند و به نوشتن تفسیرهای نحوی و لغوی روی میآورند، و بعضی دیگر در وقایع تاریخی دقیق میشوند و رسالاتی در اسباب النّزول تألیف میکنند، و بالأخره بعضی نیز بر آناند که کلام الهی تنها برای فهمیدن ساده آن نیامده است، بلکه اشارهای است که حقیقت آن جز بر کسانی که زیستن در آن را میپذیرند آشکار نم شود.یکی از آنها میگوید:«لا یفهم اشارات القرآن الاّ من طهّر سرّه عن الأکوان بما فیها»:اشارات قرآن را تنها کسی در مییابد که ضمیر خود را از هر گونه دلبستگی به مخلوقات پاک کرده باشد(ابن عطا). 8P8
با این همه، اگر میبینیم که این جدا شدن قرائتهای سه گانه به آسانی صورت گرفته است به سبب آن است که در آغاز هم این قرائتها با یکدیگر پیوندی انداموار(orhanique) نداشتهاند، بلکه حتی در درون یک تفسیر هم در کنار یکدیگر و خارج از یکدیگر بودند.در تفسیرهای مسیحی سه وجه کتاب مقدس از یکدیگر جدایی ناپذیر است، زیرا یک واقعیت در آن واحد هم خوانده میشود، هم در زندگی تجربه میشود و هم بدان امید بسته میشود.ولی در نزد مقاتل یک آیه قرآن مستعد قبول هر سه نوع قرائت، که سه معنی نهفته در سه لایهمختلف عمق آن را آشکار کند، نیست؛امری که اگر تحقق مییافت انسجامی درونی در قرائتهای سه گانه به وجود میآورد.و امّا چنین انسجامی وجود ندارد، زیرا هر قرائتی در مورد آیه معینی به کار میرود و در نتیجه بعضی از آیات از جهت لفظی تفسیر میشود، بعضی دیگر از وجه تاریخی و بالأخره بعضی هم از دید استعاری.
آنچه در اینجا گفتیم در مورد روشی صادق است که مقاتل در تفسیر کبیر، یعنی تابی که بررسی ما به آن مربوط بوده، به کار برده است، ولی مقاتل روش دیگری هم دارد که آن را در کتاب دیگر خود معمول داشته است 89 و این روش تألیفی است از قرائتهای سه گانه در تفسیر کلمات قرآن که مقاتل آن را به«وجوه»و«نظایر»تعبیر میکند.این کتاب را حکیم ترمذی نقد کرده است، و این خود نشان میدهد که آثار مقاتل در بوته فراموشی نیفتاده بوده است. حتی روش او در این کتاب بعدها به صورت یکی از ابواب تفسیر اسلامی تحت عنوان باب «وجوه و نظایر»درخواهد آمد.مطالعهای که ما در فصل بعد درباره آن خواهیم داشت ما را به باز یافتن قدیمترین کوششهایی که در راه ایجاد یک واژگان خاصّ مذهبی، با ابتداء به قرآن، صورت گرفته است رهنمون خواهد شد، زیرا موضوع گفتگوی میان ترمذی و مقاتل چیزی جز جستجوی واژگانی که از طریق آن تجارب مذهبی را بیان توان کرد، نیست.
(51).نقل ارسلمی، پیگفته، در باب آیه 17 سوره اعراف.
(52).به روایت قرآن عیسی نخست از قبول درخواست حواریان خودداری میکند، در حالی که به نوشته بعضی از مفسران، خود عیسی است که طلب معجزه میکند.
(53).بعدها گفته میشود که در سفره همه گونه غذایی بود بجز گوشت!
(54).میبینیم که تا چه اندازه موضع منتسب به عیسی در حدیث متفاوت با موضعی است که قرآن به او نسبت میدهد.
(55).به گزارش مربوط به مائده خاطرات ناشی از گزارش توراتی مربوط به«منّ»آمیخته شده که یهودیان میبایست هیچ از آن برای روز بعد«نربایند»(سفر خروج، باب شانزدهم، آیه 4 به بعد).
(56)نسخه خطی موزه بریتانیا(برگ 147 الف)روایات دیگری از معجزه مائده را به ابن عبّاس نسبت میدهد:«مائده خوانی است که بر آن فرشتگان غذا میخورند.این خوان از مروارید رخشان ساخته شده است و چهار پایه دارد که آنها نیز از مروارید و المس و طلاست.روی آن پنج نان، و پنج ماهی زنده که هنوز بر خود میتپیدند، بود.دوازده هزار کس از آنها خوردند، و سپس خوان به آسمان برده شد.»
(57).ثعلبی در شرحی که به ضحّاک و مقاتل نسبت میدهد به وضوح ا زدو معجزه تکثیر نانها نام میبرد.
(58).زیرا کعبه مرکز یا«ناف»جهان دانسته شده است.میدانیم که در هگادا(haggada)(اساطیر)یهودی، گل آدم از خاکی برداشته از محل آینده عبادت واقع در کوه صهیون، که آن نیز مرکز زمین دانسته شده، سرشته شده است. نگاه کنید به.scholem,la kabbale et sa symbolique,181.
(59).چنانکه قبلا گفتیم، مقاتل نمیگوید که این روح چیست، از کجا میآید و کی آفریده شده است.به نظر میآید که، هنگامی که خدا به او فرمان جان بخشیدن به تن آدم را میدهد، وجود مستقلی دارد.
(60).برای آگاهی از نظر نحویان نگاه کنید به مقاله ه.لوسل(h.loueel)«منشأ زبان از نظر نحویان عرب» (l''origine du langage d''apres les grammairiens arabes)در arabica، جلد دهم، جزوه 3، ص 245 به بعد؛ برای آگهی از نظر متکلّمان، نگاه کنید به:آرنالذز(r.arnaldez)، نحو و کلام(grammaire et theologie)، ص 38 به بعد.
(61).طبری نیز این مطلب را میآورد و مینویسد:«ابلیس پیش از نافرمانی حارث نام داشت(تفسیر طبری).این نام را گاه حارث مینویسند و گاه حرث.
(62).نگاه گنید به:moubarac,abraham dans le coran,vrin,1958
(63)نگاه کنید به: massignon,passion,pp.844 sq.;gardet,»l''experience interieure du prophete moise«,dans mytique musulmane,pp.261-271.
(64ثلبی، قصص الانبیاء، ص 179-178.
(65).سومین طریقه، یعنی ارسال پیام الهی، اختصاص به محمد(ص)دارد که کلام خدا را با واسطه جبرئیل دریافت میکرد.
(66).کلام اسلامی در دورههای بعد تمایز میان وحی و«کلام من وراء حجاب»را حفظ میکند.ابن تیمیه توضیح میدهد که این طریقه اخیر، یعنی شنیدن سخن خدا از وراء پرده خاصّ موسی است، زیرا او سخن گفتن خدا با او را مستقمیا شنیده است، در حالی که پیامبران دیگر سخن خدا را از طریق«ایحاء»دریافت کردهاند، به این معنی که خدا با آنها یا در خواب یا با واسطه فرشتهای ارتباط گرفته است.نگاه کنید به ابن تیمیّه، «رسالة بعلبکیّة»در مجموعات الرسائل(قاهره، 1328)، ص 403-402.
(67).همچنین نگاه کنید به بخاری، ترجمه فرانسه، جلد دوم، ص 498.
(68)در اینجا نوعی بازی با لمات میبینیم:دو کلمه«الیشع»و«وسع»از یک ریشهاند:ریشه وسع.
(69).ماسینیون، مصائب، ص 847.
(70).همانجا.
(71).این خلاصه افسانه را از ترجمه قرآن ر.بلا شر، یادداشت درباره آیه 1، سوره انشراح، نقل کردیم.
(72).سلمی، حقایق التفسیر، در تفسیر آیه 7، سوره ضحی و آیه 1، سوره انشراح.
(73).همان، در تفسیر آیه 4، سوره قلم»essai، ص 406.
(74).تفسیر، ص 68.
(75)سلمی، همان، تفسیر آیه نور.قال الحسن البصری:عنی بذلک قلب المؤمن و ضیاء التوحید لأنّ القلوب الانبیاء صلوات الله علیهم انور من أن توصف بمثل هذه الانوار...تفسیر قرآن العظیم، سهل بن عبد اللّه تستری، قاهره، 1326 ق/1908 م.ص 103 م.
(76)ماسینیون تذکر میدهد که شیعه امامیه«نور را ذرّیّهای نورانی دانستهاند که از طریق انتقال موروثی از فرزند نرینهای به فرزند نرینه دیگر، به محمّد(ص)منتقل شده است(مصائب، ص 629، یادداشت 4).
(77).نقل از سلمی، پیشگفته.
(78).مصائب، ص 744-742؛و صورت کامل آن در تحلیل تجربه بسطامی، essai، ص 279-277.
(79).نگاه کنید به مقاله«معراج»در دایرة المعارف اسلام.
(80).اسنوک(snouck)با ماسینیون خاطرنشان میکند که معراج به عنوان رؤیت«فقط میتوانست برای مؤمنان آیتی و دلیلی باشد»(مصائب، ص 846، یادداشت 6).در شرح مقاتل صریحا اشارهای به رؤیت نشده است.
(81).فیلسوفان یونان شناس و بعضی فرق افراطی از این فراتر میرند، ولی نظریات آنها دیگر هیچ وجه مشابهتی با قرآن و اسلام ندارد.
(82).anawati-gardet.mystique musulmane.
(83).«فلما سرّ اولیاء اللّه برؤیته و اکرمهم بقربه و نعّم قلوبهم بمناجاته، و استماع کلامه، اذن لهم بالانصراف إلی ما اعدّ لهم من کرامته و نعیمهم و لذّاتهم، فانصرفوا علی خیل الدّر و الیاقوت...»:و چون خدا برگزیدگان خود را به دیدار خود مسرور و به قرب خود مشرّف فرمود و دلهاشان را به مناجات و شنیدن کلام خود متنعّم ساخت، به آنها اجازه میفرماید که از درگاه او به نعمتها و لذّاتشان که به کرامت خود برای آنها مهیّا کرده است باز گردند.پس سوار بر اسبهایی از مروارید و یاقوت باز میگردند(کتاب التوهم، ص 62-61).
(84).«بلکه چنانکه مکتوب است چیزهایی را که چشمی ندید و گوشی نشنید و به خاطر انسانی خطور نکرد، یعنی آنچه خدا برای دوستان خود مهیا کرده است»(رساله اول به قرنتیان، باب دوّم، آیه 9)؛قدیس بولس خود این سخنان را از اشعبا(باب شصت و چهارم، آیه 4)گرفته است، ولی در زمینهای متفاوت.
(85).مقاتل هفت نامی را که قرآن به دوزخ میدهد هفت دروازه میداند که به هفت لایه عمق دوزخ گشوده میشود.
(86).بعدها، این سخنان را دیگر بهاین عباس نسبت نمیدهند، بلکه آنها را به صورت حدیثی به خود پیغمبر(ص) منتسب میدارند، نگاه کنید به بخاری، ترجمه فرانسه، جلد چهارم، ص 307.همچنین نگاه کنید به گولد تسهیر، die richtumungen.ص 60.
(87).خداوند برای ابراهیم گوسفندی میفرستد تا به جای پسرش قربان کند، و این پسر، به عقیده مقاتل اسحاق است نه اسماعیل.در تفسیر آیه«و قدیناه بذبح عظیم»(صافات، 107)مقاتل شرح میدهد که این گوسفند پیش از قربان شدن چهل سال در بهشت چریده بود.
(88).نقل از سلمی، حقایق، در تفسیر آیه«لا یمسّه الاّ المطهّرون»(واقعه، 79).حلاج میگوید:«استنباط...القرآن علی مقدار تقوی العبد فی ظاهره و باطنه و تمام معرفته و هو اجلّ مقامات الایمان»(سلمی، همان، در تفسیر آیه 83 سوره نساء).
(89).عنوان این کتاب در شماره قبل، در مقاله«تفسیر قرآنی و پیداش زبان عرفانی»، صفحه 65، اشتباها کتاب الوقوف و النّظائر آمده است؛لطفا آن را به کتاب الوجوده و النّظائر تصحیح فرمایید.